ستاره میرود و اسماعیل بیآنکه بتواند چیزی بگوید یا دستانش را به سمت او حرکت دهد درازکش از روی تخت نگاهش میکند. ستاره از اسماعیل و از تخت دور میشود با لباس سفیدی به تن و سوسکهای روی کف زمین خودشان را به پای ستاره میرسانند و از پای او بالا میروند پُر تعداد. ستاره...
ادامه مطلببایگانی برچسب: داود معظمی
تنگنا
کودک یازده ساله در بازار بزرگ گاری را چند قدم به جلو میکشد و میایستد. هر بار جلو رفتنش کوتاهتر میشود. شلوار کوچک کردیاش را که پایین آمده بالا میکشد لبخند میزند و دندانهای خرگوشی زیبایش دیده میشود. آخرین تلاشش را میکند و گاری این بار حتی یک وجب تکان نمیخورد...
ادامه مطلببرای شکستخوردگانِ گذشته، فاتحانِ آینده
رمان جزء از کل اینطور شروع میشود: «هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار...
ادامه مطلب