کتاب دنیل
نسخه کامل، با مقدمهای از جاناتان فریدلند
دموکراسی رادیکال: دکتروف رمان کتاب دنیل را در سال ۱۹۷۱ منتشر کرد و بذر بسیاری از رمانهای بعدی او به خصوص رگتایم را میتوان در این رمان دید: «چیزی که من در کتاب دنیل و بعدها در رگتایم کشف کردم این بود که میشود رمان نوشت و ساختارش را بر زمان بنا کرد و نه بر مکان.» همین دستمایه قرار دادن دورههای مختلف تاریخی امریکا باعث شده برخی منتقدان آثار دکتروف را در زمره تاریخنگاری ادبی به شمار بیاورند. البته خود دکتروف با این نظر موافق نیست و اضافه کردن پیشوند و پسوند به رمان را راهگشا نمیداند.
دکتروف در مصاحبهای تفاوت واقعهنگاری با رماننویسی را چنین شرح میدهد: «هنری جیمز میگوید رماننویس خودش را با نوشتن داستان سرگرم میکند، تا حقیقت نادیده را ببیند. برای دیدن حقیقتِ نادیده شاید مجبور شوید بعضی چیزها را عوض کنید یا تغییر دهید اما حقیقت خودش آنجاست و تغییر نمیکند. حقیقت را نمیشود تنها بواسطه مجموعهای از واقعیتها دید، این نظر رماننویس است. اینکه حقیقتهای بزرگتری وجود دارد. … موهبت جملهای که بر اساس واقعیتها نباشد، این است که میتواند در دامنهی تخیلات سیر کند تا حقیقت بزرگتری را بیابد.»
توجه به این نکته در مواجهه با کتاب دنیل بهخصوص اهمیت بسیاری دارد، کتابی که علاوه بر پرداختن به مبارزات چپ و برجستهکردن تفاوتهای بین چپ قدیم و جدید در امریکا، تا حدی زندگی دو شخصیت تاریخی، جولین و ایتل روزنبرگ را دستمایه قرار میدهد ولی هدفش به هیچوجه بازگویی یا کشف ماجرای روزنبرگها به طور خاص نبوده است.
این رمان چهار فصل دارد که در دو بخش، در قالب فایل پیدیاف، در سایت دموکراسی رادیکال، منتشر خواهد شد. قدردان مترجم توانمند و خوشذوق این اثر هستیم که حاصل زحمات و همّت خود را در دسترس عموم قرار داده است. بازنشر و تسرّی این قبیل آثار نیز سهمی بر عهده ما است، بلکه دلگرمی و انگیزه باشد برای ادامه راه پیش روی مترجمان و نویسندگانی که نظر به سمت دیگری از تاریخ و جامعه دوختهاند، سمتی که بیصدا است. با دوستان خود به اشتراک بگذارید و بخوانید.
بخشهایی از متن کتاب دنیل:
«برخلاف باور عمومی، این آسایشگاه روانیِ خاص اصلاً شلوغ نیست. درواقع، از زمان پذیرش سوزان نیمهخالی بوده است. دلیلش این است که روشهای جدید درمانی، ازجمله داروهای آرام بخش، ضرورت غل و زنجیر کردن تمام خل و چلهایی را که ازقضا در ووستر ماساچوست یا دور و برش زندگی میکنند از بین برده است. این روزها اعتقاد دارند فقط بیمارانی باید بستری شوند که قادر به رتق و فتق امور خودشان در دنیای بیرون نیستند، یا آنهایی که تمایلات جنایتکارانه دارند. حتی برای اینها هم برنامههای مرخصی خانگی آخر هفته، اگر خانهای در کار باشد، و از این دست امتیازات درنظر گرفته میشود. از لحاظ نظری محیط طبیعی فرد خاصیت درمانی دارد. از لحاظ نظری طرف دلش میخواهد برود خانه.»
«دنیل، جوانی بلندبالا و بیست و پنج ساله، موهای مجعدش را بلند کرده بود. عینک قاب فلزی و سبیل کامل، قهوه ای، رنگ موهایش، ظاهرش را اگر نگوییم مسنتر از آنچه که بود ولی خویشتندارتر و خودرایتر نشان میداد. راستش را بخواهید، ظاهر بیخیالی داشت، تعمداً بیخیال. درواقع هیچ چیزِ ظاهر او تصادفی نبود. اگر در سالهای هزار و نهصد و سی زندگی میکرد و با چنین ظاهری سر و کلهاش پیدا میشد، شک نداشتی که یک جوجه کمونیست است. از آن کمونیستهای کافهنشین. امروز بلوز جین آبی و شلوار کار بنددار بهتن داشت. زن بروکلینیاش نوزده ساله بود، موهایش بلوندِ طبیعی، صاف و بلند، که در این روزِ بخصوص بافته بودشان. قدش به شانههای دنیل میرسید. شلوار پاچهگشاد گُلگُلی و پانچوبارانی خاکی پوشیده بود و یک کیف کوچک در دست داشت که وسایل نوزاد در آن بود. طبق اصولش دوست داشت با غریبهها همکلام شود تا ترسشان بریزد، و دنیل با اینکه اول دوست نداشت او همراهش بیاید، حالا خوشحال بود که از تصمیم خود صرفنظر کرد. سواریها به سرعت رد میشدند. او به جای دنیل حرف میزد، در حالیکه دنیل از پنجره به بیرون خیره شده بود. ماشینها بهنظرِ دنیل خیلی بزرگ، پهن و نرم بودند. آدمهایی که سوارشان میکردند، وحشتزده که نه، ولی رفتارشان بزرگمآبانه بود. سین جیم میکردند و معلوم بود که تفریح میکنند از سواری دادن به این جوجه آمریکاییها، که احتمالاً بااینکه نوزاد داشتند ماریجوانا هم میکشیدند.»
«دیگر باید با پرفسور سوکنیک روراست باشی. او فکر میکند تو برای بورس تحصیلی اندیایاِی اقدام نمیکنی چون طبق اصولت حاضر به امضای سوگند وفاداری نیستی. چرا روراست بودن استعارهای برای صداقت است؟ من برای بورس تحصیلی اقدام نمیکنم چون اگر صد تا سوگند وفاداری هم امضا کنم باز دستم به آن بورس نخواهد رسید. باید به او بگویم که کی هستم. نه اینکه سعی کرده باشم این اطلاعات را مخفی کنم، ولی سخت بشود در گفتگوهای مختصر جایش داد. سوکنیک یکی از آن لیبرالهای دلسوز جوانان است، بسیار تیزبین. داستان من قلقلکش می دهد. بعید است که باور کند دولت سالی یکی دو بار آمارم را میگیرد. پدر خودم هم باورش نمیشود. البته، این ماموریتی نیست که یک آدم افبیآی، حتی خامترین و تازهکارترین آنها، بدون خمیازه سراغش برود. با اینهمه، پروندهی سوابقم کاملاً بهروز است. من در رابطهی دایمی و خفتبار با جامعهای زندگی میکنم که مادر و پدرم را نابود کرد.»
«آن دست کوچک گرم در دستم. ردّی که بهجا گذاشت ابدی است. آن دست کوچک گرم در دستم. بهمن داده شده و پس کشیده نشدهاست. آن دست کوچک گرم در دستم. هر چند قدم در ترافیک و جنبش شهر یک هیس هیس ملایم میشنوم، مثل پیامی که درِ درست را نشان دهد، مثل الکتریسیتهی ساکن از یک رادیوی سرّی. یکسره گوشبهزنگ پیامهای سرّیام. ولی این صدای سوزان است که در خلوت گوشم فینفین میکند، با لقمههایی که از دماغ روانش بر میدارد پیشرفتمان را رج میزند. هرازچندگاه آستینش را میکشد روی صورتش.»
نسخه کامل «کتاب دنیل» را از پیوند زیر دریافت کنید: