اندیشیدن با اسپینوزا و دلوز در اثنای فاجعه
[…] همانطور که بیان شد، دلوز بر خلاف فلسفهی سنتی که در صدد به چنگ آوردن امر «کلی» است، به امر «تکین» اولویت هستیشناختی میدهد. او سابقهی این مفهوم را در فیلسوفانی چون اسپینوزا و لایبنیتز پی میگیرد. به روایت دلوز، اسپینوزا منظرهی متفاوتی در تاریخ فلسفه ترسیم میکند و بهجای ذاتهای کلی از تعینهای تکین حرف میزند. جهان اسپینوزا جهانی است که در آن خبری از مفهوم «ذات انسان» بهمثابهی یک امر کلی (مثلاً حیوان ناطق) نیست. در واقع، میتوان از ذات این انسان یا آن انسان حرف زد، اما نه از ذات انسان بهطور کلی. از دید اسپینوزا، ذاتهای کلی مانند ذات انسان ایدههایی آشفته هستند. بنابراین، تنها از ذاتهای تکین میتوان سخن گفت و بدینترتیب معنای سنتی ذات نیز دگرگون میشود. (درسگفتار پنجم) در تاریخ فلسفه ذات به چیستی چیزها اشاره دارد، آنچه چیزی را آنی میکند که هست. افلاطون برای پاسخ به پرسش چیستیِ (quid به لاتین یا ti به یونانی) چیزها به eidos یا ایده متوسل میشود. از دید افلاطون، این ایده است که ذات (ousia, essentia) چیزها را تعیین میکند، در حالیکه نزد ارسطو تعریف ذات با جوهر (substantia) گره میخورد. بهرغم تفاوتهای مفهوم ذات در افلاطون و ارسطو آنچه در هر دو مشترک است کلیت، ثبات و قوام ذات است که در افراد تکین تحلیل نمیرود. اما اسپینوزا این تصویر از ذات را دگرگون میکند. او ذات چیزها را در «توان» آنها خلاصه میکند. از دید اسپینوزا آنچه چیزها «میتوانند» ذات یا چیستیشان را رقم میزند؛ چیستیای که تکین است. در نتیجه ماهیت چیزها را نه با ذات که متضمن کلیت و قوام است، بلکه با «توان» باید توضیح داد، توانی که همواره با تکینگی افراد همراه است. حال پرسش این است که تعریف چیزها بر اساس توان به جای ذاتهای کلی چه تبعاتی دارد؟ پیامدهای اخلاقی-سیاسی این منظرهی مفهومی جدید چیست؟
دریافت پادکست «اندیشیدن با اسپینوزا و دلوز در اثتای فاجعه» نوشتهی حامد موحدی