جهانم فرو میریزد، جهانم بنا میشود.
کافکا
جهانمان فرو میریزد. جهانمان بنا میشود. فروریختن جهان اضطراب برمیانگیزد، چندانکه پا پسمیکشیم و در خود فرو میرویم. اما اضطرابی از سنخی دیگر نیز وجود دارد. فروریختن جهان همیشه ملازم است با بناشدن جهانی از بالقوگیها. در خود فرورفتن و پا پسکشیدن نه پایان ماجرا، بلکه صرفا دقیقهای ضروری از یک فرایند است: سوژهی پاپسکشیده و در خود فرورفته، در میدان بالقوگیها «پهن» میشود. نوع دوم اضطراب را همین جهان بالقوگیها برمیانگیزد. اضطرابی ناشی از «ضربهی تولد»، اضطرابی که ما را به تنسپردن به قطع فرایند، به آویختن به انواع و اقسام دستاویزها وامیدارد، دستاویزهایی که با اتکا به آنها خود را از شر بالقوگیها راحت میکنیم، طوریکه دیگر جهان بالقوگیها را نمیبینیم و ریاکارانه مینالیم که جهان قدیم فروریخته است اما از جهان جدید خبری نیست. و به این ترتیب در میان ویرانههای جهان قدیم دنبال پناهگاه میگردیم.
نسلی که تازه پا به میانسالی گذاشته است، این روزها چیزی نظیر«ضربهی تولد» را تجربه میکند و با آمیزهای از حیرت و اضطراب نسل جوانی را نظاره میکند که شجاعانه به استقبال بالقوگیها میرود و در خیابان امکانهای جدید زندگی را کشف/ابداع میکند. نسلی «کنشگر» که تا نهایت تواناش پیش میرود و نمیگذارد از آنچه میتواند کرد، جدایش کنند؛ نسلی که تفاوتاش را آری میگوید و آن را به موضوعی برای سرمستی و آریگویی به «زندگی» تبدیل میکند. مهسا (ژینا) نام این زندگی است.
اکنون «زن-شدن» معنای جدیدی پیدا کرده است. دیگر «مسئلهی زنان» فقط مسئلهی زنان نیست. در این سالها، برخی «مسئلهی زنان» را به «نیمی از جامعه» و مسئلهی این «نیمی از جامعه» را به «حجاب» فروکاستهاند، و از این طریق دانسته یا نادانسته همدست تاکتیکهای تفرقهافکن حکومت شدهاند. مسئلهی زنان ایرانی مبارزه با شکلهای خاص قدرت و استثمار، و با محدودیتها و مراقبتها و نظارتهایی است که آنها را از توانشان، از آنچه میتوانند کرد، جدا میکند. «حجاب اجباری» فقط یکی از تکنیکهای انقیاد و استثمار در نظام زیست-قدرتی است که زندگی را تنظیم و پایگانهای اجتماعی و انواع و اقسام تبعیضها را تولید میکند و وقتی در مواجهه با «توان زندگی» درمیماند و احساس عجز میکند به ماشین تولید مرگ تبدیل میشود. زنان ایرانی دهههاست شدیدترین شکلهای انقیاد و استثمار را تجربه میکنند و یکتنه با هر ابزاری که در دسترس داشتهاند و با همهی محدودیتها، در عرصههای مختلف برای چیرگی بر این انقیاد و استثمار و بازیافتن توانشان جنگیدهاند. اکنون این انقیاد و مبارزه علیه آن وارد مرحلهی جدیدی شده است. هر کس از این نظام قدرت و محدویتها و مراقبتها و نظارتهای آن رنج میبرد و علیه آن میجنگد، گونهای «زن-شدن» را تجربه میکند. مسئلهی زنان نه مسئلهی «نیمی از جامعه»، بلکه مسئلهی بشریت امروز است؛ مسئلهی همهی بدنهایی که به حاشیه رانده شدهاند. امروز «زندگی و آزادی» با «زنانگی» پیوند خورده است. زنانگیِ این مبارزه آن امر سرمشقگونی [پارا-دیگماتیک] است که از مصادرهاش، «از استقرار همان قدرتهای پیشین با رهبران خودخواندهی جدید»، جلوگیری میکند. رهبران واقعی این جنبش زناناند.