عصیان: یادداشتی بر دریافت آگامبن از داستایوفسکی در امر گشوده[۱]
دانشگاه شیکاکو
چکیده: متن حاضر نقطهی اتصالی فراهم میکند بین سه چهره: فئودور داستایوفسکی، والتر بنیامین و جورجو آگامبن. آنچه هر سهی این متفکران را به هم پیوند میدهد – دستکم در متن کنونی- از دغدغهی تفاوت امر انسانی با امر حیوانی برمیخیزد. آثار داستایوفسکی به ویژه برادران کارامازوف و کتاب امر گشوده آگامبن همراه با الهیات ماتریالیستی و رستگاریبخش بنیامین در سایهی یکدیگر خوانش شده پیوند میان فصل مشهور «مفتش اعظم» در برادران کاراماوزف با قدرت حاکمیتی در پرتو دیدگاه آگامبن بررسی و تفاوت میان ماشین انسانشناختی با آشتی عرفانی آنگونه که نزد آلیوشا کارامازوف و تفکر موعودباورانهی والتر بنیامین جلوه مییابد به کاوش گذاشته میشود. از این رو مقالهی حاضر میتواند برای علاقمندان به این سه فیگور جذّاب و خواندنی باشد.
۱. تریومورفوس[۲] (جانورسان): ایوان کارامازوف و وعدهی پریشان هماهنگی
در «جانورسان»، فصل آغازین امر گشوده: انسان و حیوان، جورجو آگامبن ارجاعی بیشتر معمّاوار دارد به داستایوفسکی، در بحثی راجع به توضیحی پیرامون دستنوشتهای از انجیل عبری در کتابخانهی آمبروزیان. این شرح و توضیح تصویرگرِ انسان صالح و پارسایی است نشسته در ضیافتی موعودباورانه در پایان تاریخ، که با تصویرِ سَرِ حیوانات بازنموده شده است. در پایان همان فصل، آگامبن حدس میزند که این بازنماییِ غیرمعمول میتواند گریزی باشد به بشارت موعودباورانه در اشعیاء ۲:۶ از صلح و آشتی[۳] نهایی بین طبیعت انسان و حیوان، «که» همانطور که او در پرانتز میافزاید، «ایوان کارامازوف را بسیار خوش آمد» (The Open 3). او به علاوه از این بشارت نقل میکند که «گرگ با گوسفند به سر خواهد برد، و یوز کنار کودک خواهد آرمید؛ و گوساله و شیر جوان با هم بزرگ خواهند شد، و بچهای کوچک آنها را راه خواهد بُرد». (Ibid). آگامبن اضافه میکند که «پس محال نیست» که «با نسبت دادن سَرِ حیوان به بازماندهی [قومِ بنی] اسرائیل، هدفِ هنرمندِ دستنوشتهی مذکور در کتابخانهی آمبروزیان این بوده تا از این حکایت کند که در روز بازپسین، روابط میان حیوان و انسان صورت جدیدی به خود خواهد گرفت، و اینکه انسان خود با طبیعت حیوانیاش به صلح و آشتی خواهد رسید». (Ibid). بعداً در کتاب، آگامبن میکوشد این صورت جدید از رابطهی آشتییافتهی صلحطلبانه میان حیوانات و انسانها را در مقام امر گشوده درک کند.
آگامبن پس از عرضهداشتِ چشماندازی از آشتیِ موعودباورانه، خواننده را از خلال تحلیلی مفصّل از گفتارِ [دیسکورسِ] غربی، که در آخرین نمونهی تاریخیاش با این برداشت هایدگر تمثّل یافته که انسان و حیوان همواره در پیوند با هم بودهاند ولی به شیوهای که معلوم میشود مبتنی بر پایگانبندی [سلسلهمراتب] و سرکوبگرانه بوده است، هدایت میکند. آگامبن این شکل از همپیوندی را یک «ماشین انسانشناختی[۴]» مینامد. ماشین انسانشناختی با شیوهی ایدئولوژیکش از مفصلبندی و بازمفصلبندی «وقفه»[۵] (The Open 13) بین انسان و حیوان، قادر است منطقهای تهی از استثناء برای بازماندههای عملیاتیاش تولید کند، که «نه حیاتی حیوانی است نه زندگیای انسانی»، بلکه فقط زندگیای است که از خود جدا و طرد شده- تنها یک حیات برهنه (The Open 38).
در پایان کتاب، با بنیامین از ماشین[۶]، آگامبن رابطهای بسیار متفاوت بین طبیعت انسان و حیوان پیشنهاد میکند، [رابطهای] که او با واژهی فرانسوی کاهلی[۷] [تنبلی؛ بیکاری؛ بطالت] توصیفش میکند، یا [با کلمهی] ناکُنشوری[۸]. این ناکُنشوری، گونهای رهاسازیِ[۹] طبیعتِ انسان و حیوان را از پیش مفروض میگیرد، [رهاسازیای] که میتواند در شکنجه و سرکوبی توقّف ایجاد کند که تلویحاً در الگوی دوگانهی بههمتافته وجود دارد. چنین آشتیای که از رهگذر جدایی صورت میپذیرد میتواند بشارت اشعیا را محقّق کند؛ تصویر انسانِ صالح- نه فقط هر کسی، بلکه به طور خاص انسان صالح– با کلّههای حیوانی در ضیافت موعودباورانه، که بر امکانِ چنان خنثیسازیای از ماشین انسانشناختی سایه افکنده است.
از حیث هدفِ نهایتاً آشتیجویانهی کتاب آگامبن، ارجاع مقدماتیاش به بشارت اشعیا میتواند یکدست و زیبا باشد، اگر همراهیهای نامرتب و مشوّش و در پرانتزِ آگامبن با تأیید ایوان کارامازوف در این امر مانعی ایجاد نمیکرد. مسئله این است که نه فقط ایوان کارامازوف این بشارت را دوست ندارد، بلکه آنرا سرسختانه و خشمگنانه رد میکند. بیشتر خوانندگان، اگر در اساس متوجه جملات معترضه و پرانتزها باشند، احتمالاً آن را خطا انگاشته از کنارش میگذرند یا تصحیحش میکنند؛ در اینجا بحث من این است که این، در متنی که به معنای گستردهی کلمه، هرچند تلویحاً، متنی است با اندیشههای داستایوفسکیایی، شایستهی جدی گرفتن و امتحان کردن است. چه آیرونیک باشد و چه صرفاً لغزش حافظه، ارجاع آگامبن بیدرنگ در وعدهی یک صلح و آشتی اشعیایی که در آغاز کتاب ظاهر شده خلل میافکند. ولی دقیقاً از رهگذر همین اختلال است که پروژهی آگامبن در امر گشوده، ربط و نسبت اخلاقی نهایی خود را به دست میآورد.
۲. همگام با داستایوفسکی: «قدرت حاکم»[۱۰] ایوان در برابر «غفلت اعظم»[۱۱] آلیوشا
طرد بشارت اشعیا بهوسیلهی ایوان کارامازوف در فصل مشهور آخرین رمان داستایوفسکی، برادران کارامازوف (۱۸۸۰) ظاهر میشود، زیر عنوان «عصیان» (بخش دو، کتاب ۵، فصل ۴). در این فصل، ایوان به برادر قدیسو مسیحمانندش آلیوشا دربارهی رنج کودکان خُردی میگوید که تا حدّ مرگ شکنجه شدند، مثل دختربچهای که توسط والدین تحصیلکردهاش تا پای جان شلاق خورد، تُرکهایی که کودکان اسلاو را جلوی چشم مادرانشان به هوا میافکندند و با شمشیر دو نیم میکردند، و پسربچهای که گلّهای از سگان تعقیب و محاصرهاش کردهاند. چنان است که گویی بشارت اشعیای نبی وارونه شده است، ایوان آن «خُرد بچه» را نه تاج هماهنگی بلکه سنگِ بنایِ طرد و انکارش از هر شکلی از رستگاری یا آشتی میگرداند. پس به راستی چرا آگامبن به ایوان کارامازوف ارجاع میدهد به عنوان یک متحد، یا نیمه-متحد، در آغاز کتابی که بناست امکان یک رابطهی نا-ویرانگر، نا-سلسلهمراتبی و نا-ایدئولوژیک بین طبیعت انسانی و حیوانی را پیش ببرد؟ برای پاسخ به این پرسش و کاوش در باب آنچه اینجا مطمح نظر است باید بافت بحث ایوان کارامازوف در باب بشارت اشعیا را در نظر بگیریم، چیزی که در امر گشوده هم اهمیتی حیاتی دارد.
آگامبن اهداف و طرحهایش برای امر گشوده را بدینسان مورد بحث قرار میدهد:
در فرهنگ ما، انسان همواره به عنوان مفصلبندی و همآمیزی یک جسم و یک روح اندیشیده شده است، [همآمیزیِ] یک چیزِ زنده و یک لوگوس، [همآمیزیِ] عنصری طبیعی و عنصری فراطبیعی یا اجتماعی یا الهی. در عوض باید یاد بگیریم که به انسان به عنوان چیزی بیندیشیم که از ناهمخوانی این دو عنصر حاصل شده است، و نه رمز و راز متافیزیکی [این] همآمیزی بلکه، در عوض، رمز و رازِ عملی و سیاسیِ جدایی [ِبین این دو] را جستجو کنیم. انسان چیست، اگر همیشه جایگاه- و در عین حال محصول- تقسیمها و وقفههای بیوقفه باشد؟ اضطراریتر آن است که روی این تقسیمها کار کنیم، که ببینیم چگونه انسان در درونِ انسان از نا-انسان جدا شده است، و حیوان از انسان، تا اینکه بنشینیم و در باب موضوعات مهمی مثلِ بهاصطلاح حقوق بشر و ارزشهای انسانی موضع بگیریم. و شاید حتی روشنترین سپهر روابطمان با امر الهی به نحوی وابسته است به [سپهرهای] تاریکتری که ما را از حیوان جدا میکند. (The Open 16).
تحلیل آگامبن از تقسیمها و جداییها بین انسان و نا-انسان هم در جنبههای روشن و هم جنبههای تاریکش درونمایهایست که قبلاً داستایوفسکی آن را کاویده بود، به ویژه در برادران کارامازوف. دو الگوی رابطه بین انسان و حیوان که آگامبن آنها را در امر گشوده در برابر هم مینشاند- الگوی ماشین سرکوبگر انسانشناختی در برابر الگوی آشتی عرفانی از رهگذر جدایی صلحآمیز (هر دو مبتنی بر یک منطقِ تقسیم و جدایی)- بازتولیدگرِ دو پارادایمِ طبیعتِ انسان و حیواناند که در رمان داستایوفسکی توسط ایوان و آلیوشا کارامازوف نمایندگی شدهاند. گفتارِ ایوان نمونهایست از ماشین انسانشناختی. او رابطهی انسان و حیوان را در قالب طرد و شمول در نظر میگیرد، یا بر حسب انقیاد و پایگان [سلسلهمراتب]. آگامبن از این بحث میکند که این نوع گفتار تماماً در علم، فلسفه و انسانشناسیِ غربی فراگیر است. چنین گفتاری اغلب به این منظور دستکاری شده تا انسانزدایی کند، تا شرایط را برای «حیات برهنه» تولید کند، و از این رو مرگ را به عنوان کنشی پیشگیرانه و بهداشتی[۱۲] توجیه کند. گفتار آلیوشا از دیگرسو فراخوانی دینی است از گونهی رابطهای که به شکلی دیالوگی بین انسان و حیوان گشوده است، و آشتیشان در حالتی از جدایی صلحآمیز هرچند مالیخولیایی. گفتار او به موازاتِ الگویی از آشتی عرفانی است که آگامبن از والتر بنیامین اقتباس میکند. گفتگو بین ایوان و آلیوشا معمولاً به عنوان گفتگویی بین علم و دین، الحاد و ایمان، خیر و شر فهمیده شده است، و تلویحاً گفتگویی هم است بین دو الگوی رابطه بین انسان و حیوان که آگامبن بدان پی برده است.
گفتگو بین این دو پارادایمِ رابطهی انسان/ حیوان در داستایوفسکی مسلماً بسیار مورد علاقهی فلاسفه است. با نقلِ به اصطلاح پذیرشِ بشارتِ اشعیا به وسیلهی ایوان، آگامبن به طرز غریبی الگوی صلح آلیوشا را جانشین الگوی جنگ ایوان میکند، چنانکه گویی در امر گشوده این نیت را در سر دارد که صلح را جایگزین جنگ کند. البته در آن مورد آیا احتمالاً بامعناتر نیست که نام «آلیوشا» را جانشین نام «ایوان» کند و بدینترتیب وزن و بار یک آیرونیِ آشتیناپذیر را حمل کند؟ برای جواب دادن به این سوال نخست باید به خاطر داشته باشیم که ایوان یکی از تئوریسینهای «قدرت حاکم» است و [تئوریسینِ] متضایفِ بیتوان ِآن، [یعنی] حیات برهنه. ایوان به عنوان نویسندهی مقالهای دربارهی «موضوع دادگاههای کلیسایی و دامنهی حق و حقوقشان» (Brothers Karamazov, 60) معرفی شده که بحثش این است که کلیسا باید دولت و قانونِ جزا را در خود بگنجاند. هدف نهایی این پیشنهاد تنبیه و مجازاتِ تمام و کمال جسم و روح است. استدلال ایوان از این قرار است که «اگر هر چیزی بدل به کلیسا گردد آنگاه کلیسا میتواند مجرم و نافرمان را طرد و تکفیر کند امّا سرشان را قطع نکند». (Ibid, 63). آنچه در نگاه نخست ممکن است پیشنهادی از روی انگیزهی رحم و شفقت به نظر برسد، در واقع اگر از نزدیک ملاحظه گردد اینگونه نیست. بر اساس دلایل ایوان، انسان مطرود و تکفیرشده، «احتمالا آنگاه باید نه فقط از انسان که از مسیح نیز رانده شود. زیرا بهواسطهی جرماش او احتمالاً نه فقط علیه انسانها بلکه علیه کلیسای مسیح هم عصیان ورزیده است». (Ibid)
چیزی که ایوان در اینجا بر آن تأمل میکند نظامی تمامیتخواه از کیفر است که قادر است مجرم را نه فقط از حقوق مدنی و هویت اجتماعی بلکه همچنین از انسانیتاش خلع کند: «رانده شدن از مسیح»، از دست دادنِ تصویرِ خدا که انسان بر قالب آن آفریده شده است، معادل است با فروکاسته شدن به «حیات برهنه». در باور مسیحی، تصویر خدا در انسان مابهازایی است برایِ نه فقط ظهورِ خارجیِ موجود انسانی بلکه نیز برای کلّ دم و دستگاه شناختی و ادراکیای که موجودات انسانی را هم از حیث فیزیکی هم فرافیزیکی به جهان خارج پیوند میدهد. تصویر خدا در نهایت چیزی است که مایهی تفاوت انسان از حیوان میشود.
ایوان همچنین سرایندهی شعر «مفتش عظم» است که هراس آدمی از آزادی انتخاب را که مسیح بدو بخشیده مورد بحث قرار میدهد. (part 2, book 5, ch 5). به عنوان نتیجهی هراس و ضعف بشر، نهاد کلیسا قدرت مطلق بر سرنوشت انسانها را در دست میگیرد. همچنین این شعر میتواند به آسانی به عنوان مفهومپردازی ایوان از قدرت حاکم و وابستگی مطلق آن به «حیات برهنه» تفسیر شود. حاکمیت مطلق، در فیگور مفتش اعظم، با فیگور قربانی مطلق، مسیح، دیدار میکند که از نو بر زمین ظهور میکند. مفتش اعظم مسیح را به زندان میاندازد تا وی را دوباره مجازات کند، ولی او را شبِ قبل از اجرایِ حکم ملاقات میکند تا نظریهاش دربارهی چیزی را توضیح دهد که آگامبن میتواند آن را قدرت حاکمیت بنامد. دیدگاهِ ایوان قربانیشدنِ مسیح را از هر بُعد رستگارکنندهای عاری میکند. به جای اینکه [مسیح] گناهان آدمیزادگان را بازخرد، به عنوان مصداقی از «حیات برهنه» کشته میشود، زیرا مرگ او منجر به قدرت حاکمیت انحصاری کلیسا میشود، با کنترل نامحدودش بر حیات و ممات اعضایش، قدرتی که از طریق تفتیش و استنطاق به ابراز وجود خود ادامه میدهد. (۱)
در فرا-متنِ[۱۳] رمانِ داستایوفسکی در مقام یک کل، ایوان کارامازوف میتواند به عنوان گسترش بیشتر راسکولنیکوف، قهرمان جنایت و مکافات (۱۸۶۶)، نگریسته شود، کسی که قدرت حاکمیتی را به روشی روشنتر و خشنتر نظریهپردازی کرد. الگوی راسکولنیکوف برای برتری، هیچ نیست مگر قدرت خودسالار ناپلئون (Crime and Punishment 260). تصمیم او به ابرازِ برتریِ خودش نیازمندِ منقضی و خاموش کردنِ زندگیای است که شایستهی حیات نیست، حیات برهنهی آلیونا ایوانوای رباخوار، که در رمان بارها و بارها به «شپش» تشبیه شده است. (Ibid 65)؛ و همانطور که راسکولنیکوف میگوید او باید مثل یک شپش هلاک شود. بر خلاف راسکولنیکوف، ایوان کارامازوف فقط به صورت ایدئولوژیک دلمشغول ایدهی جرم است، ولی رتوریک ایوان، مبتنی بر الگوی سرکوبگر ماشین انسانشناختی، به رتوریک راسکولنیکوف شبیه است. برای مثال ایوان در ستیز محتوم و مقدّر بین پدر و برادرش دمیتری دخالت نمیکند، با اذعان به اینکه برایش مهم نیست «دو افعی همدیگر را بخورند» (Brothers Karamazov 143). دمیتری و پدرش نه تنها بر سر مال و منال با هم بگومگو دارند بلکه بر سر یک زن هم رقیب یکدیگرند، که این اوضاع را بدتر میکند.
در جایی از رمان ایوان درمییابد که زندگی پدرش به حضور فیزیکی او وابسته است، و بنابراین این بدل به مسئولیت شخصیاش میشود. وقتی دمیتری، پسر حسود، به پدرش حمله میبرد، این فقط دخالت ایوان است که پیرمرد را از مرگ قطعی نجات میدهد. وقتی ایوان با آلیوشا درددل میکند و به او میگوید که فقط حضور او باعث نجات پدرش از مرگ شده، آلیوشا شوکه میشود:
-«خدا رحم کند!» – ایوان با نجوای مشابهی ادامه داد، «چرا رحم؟»، و سیمایش از شرارت در هم رفت. آلیوشا سخن آغاز کرد «افعی افعی را خواهد خورد، و این احتمالاً به نفع هر دو است».[۱۴]
بعدتر در همین صحنه، آلیوشا و ایوان چنین ادامه میدهند:
«برادر، بگذار از تو چیز دیگری بپرسم: آیا چنین تواند بود که هر انسانی حق دارد دربارهی بقیهی انسانها تصمیم بگیرد، اینکه چه کسی شایستهی زندگی است و چه کسی بیارزشتر است؟»[۱۵]
-چرا این سوال را پیش میکشی؟ دربارهای این موضوع اغلب در دل آدمیان بر مبناهایی بسیار طبیعیتر تصمیم گرفته میشود [نه بر اساس ارزش و شایستگی]. و اما در مورد حق –چه کسی حق آرزوکردن ندارد؟
-نه برای مرگ کسی دیگر؟
-حتی اگر برای مرگ کس دیگر باشد چه؟ چون همگی آدمها فلان جور زندگی میکنند و شاید چارهای جز چنان زندگی کردن ندارند، چرا آدم به خودش دروغ بگوید؟ داری به چیزی که همین حالا گفتم اشاره میکنی – که «دو افعی همدیگر را میخورند»؟ در آن صورت بگذار بپرسم که نکند مرا هم مثل دمیتری قادر به ریختن خون ازوپ و کشتن او میانگاری؟
-ایوان چه میگویی؟ همچو انکاری هیچگاه به ذهنم خطور نکرده. فکر نمیکنم دمیتری هم قادر به انجامش باشد.
ایوان لبخند زد که: «برای همین هم [که] شده ممنونم. مطمئن باش که همیشه از او دفاع میکنم. اما در آرزوهایم در این مورد اختیار تام […] برای خودم قائل میشوم. [۱۶]
این دادوستد کوتاه به طرزی موثر شخصیتهای ایوان و آلیوشا و جهانبینیهایشان را با هم مقایسه میکند و در تقابل با هم قرار میدهد. «غفلت اعظم» آلیوشا از شرّ چنان ژرف است که خود این فکر که یکی از برادران میتواند پدرش را بکُشد هرگز به ذهنش خطور هم نمیکند. ایوان از دیگرسو همه چیز را در مورد رانههای شر در انسان، از جمله خودش، میداند. در نقطهای حسّاس از ستیز میان پدر و برادرش دمیتری، ایوان سرانجام این را برمیگزیند که حمایتش از پدر را دریغ کند به این ترتیب که صرفاً اجازه دهد حوادث مسیر خودشان را پیش بگیرند. عدم دخالت ایوان و انگیزههای ایدئولوژیکِ او قتل پدر را محتمل میگرداند، و در پایان او خودش را مسئول چیزی میداند که، در مورد آگامبن، توماس وال[۱۷]، «انفعال محض» نامیده است.
۳. اندیشیدن تا به آخر: دیلمای[۱۸] ایوان در امر گشوده
ایوان هرچند قدیس نیست با این حال متفکرِ مطلق است، [اندیشمندِ] صداقتِ ریشهای، کسی که همه چیز را دربارهی شرهایی که در وضعیت انسانی حضور دارد میشناسد، [همه چیز را دربارهی] موجبیّتِ علّیِ زیستشناختیِ قدرت، و وابستگیاش به ماشین انسانشناختی. صداقتش او را وامیدارد تحلیلش از شرّ را تا به آخر دنبال کند، تا پایان اسطورهایاش، یا بهتر است بگوییم تا پایان مرگبارش، چنانکه گویی با خود شیطان ارتباط برقرار میکند، چیزی که آن را خوار میشمرد ولی میفهمد. ناتوانی ایوان از قانع کردن خودش با هر راهحل ایجابی یا صلح و آشتی میان پیشفرضهایِ معرفتِ غاییاش در باب شر، او را به جنون میکشاند. اگر این را به ذهن بسپریم، ارجاع آگامبن به ایوان کارامازوف در امر گشوده حاکی است از درگیری او با مجموعهی پیچیدهای از اندیشهها و حساسیتها، در هومو ساکر، کتابی که به پایانی بدشگون و فلجکننده میرسد، سراسر در همراهی روحی با حقایق تحملناپذیر داستایوفسکی، «اینکه گنجانده شدنِ حیاتِ برهنه در قلمروی سیاسی، سازندهی هستههای اصلی – حتی اگر پوشیدهی- قدرت حاکم است». (Homo Sacer 6)
آلیوشا کارامازوف، همان برادری که ایوان با او دربارهی دلایل بیایمانیاش به گفتگو مینشیند، همانند ایوان یک نویسنده است. او زندگینامهی پدر مرشد زوسیما را نوشته، مرد مقدسی که پدر معنوی اوست، و تعالیماش، آنگونه که آلیوشا در فصلی راجع به زندگی (vita) زوسیما به نام «در باب دعا، عشق و لمس جهانهای دیگر» وصف کرده، متمرکز است بر رابطهی صلحآمیز بین انسان و حیوان:
حیوانات را دوست بدار: خداوند به آنها نخستین بارقههای اندیشه و یک شادی بیدردسر عطا کرده است. برایشان مزاحمت درست نکن، شادیشان را از آنها نگیر، بر خلاف خواست خدا عمل نکن. [ای] انسان، خودت را برتر از حیوانات مدان و ستایش مکن: آنها بیگناهند، و تو، تو با آن باد و نخوتت، زمین را با ظهورت بر روی آن به گند کشیدهای، و ردّ آلودهکنندهات را پشت سر به جا میگذاری- افسوس، به تقریب هر یک از ما چنین میکند! […] به ویژه کودکان را دوست بدار، چون آنها نیز بیگناهند، همچون فرشتگان، و چنان زندگی کن تا ما را به لطافت و پالایش دلهامان برسانی به مثابهی گونهای اسوه برای ما. (Brothers Karamazov 319)
جای دیگری در زندگی (vita)، آلیوشا حکایتی را میگنجاند که در آن زوسیما با کشاورزی دیدار میکند که پرنده صید میکند و زبان پرندگان را میداند، و به او میگوید:
به اسب بنگر، آن حیوان عظیمی که آنقدر نزدیک به آدمی میایستد، یا گاو که او را تغذیه و برایش کار میکند، سربزیر و محزون، به سیمایشان نگاه کن، چه تواضعی، چه عزّت نفسی، و چه زیباییای در آن است. حتی تأثرآور است اینکه بدانیم ایشان را هیچ گناهی نیست، زیرا هر چیزی کامل است، و هر چیزی جز آدمی بیگناه است، و مسیح حتی پیش از [اینکه با] ما باشد با ایشان است. خرس هولناکی که در جنگل سرگردان است مخوف است و وحشی، ولی او را هرگز گناهی نیست. (Brothers Karamazov 295)
صیاد پرنده، به یُمن اینکه زبان پرندگان را میفهمد، خود نمادی است از مرز بین انسان و حیوان. تعالیم مرشد [زوسیما] مبتنی است بر تصدیق بشارت اشعیا، همان نگاهی به آینده که الهامبخش تلاش آگامبن است در ژست آشتیبخشی در امر گشوده از رهگذر وارد کردن عرفان والتر بنیامین در آن. فهم زوسیما از رابطهی بین انسان و حیوان هم ناظر است به «جدایی اعظم» و هم «غفلت اعظم». یک نمونه از آن «جدایی اعظم» را میتوان در قصهای دید که زوسیما دربارهی قدیس بزرگ روس سرگیوس رادونژ[۱۹] و خرسی که به سراغ وی رفت هنگامی که در کلبهای کوچک در جنگل میزیست بیان میکند: «قدیس بزرگ دلش بر حیوان به رحم آمد، بی ترس و واهمه بیرون رفت و به او تکّهای نان داد، به گونهای که انگار بگوید: «برو، مسیح نگاهدار تو باد». و جانور وحشی اطاعت کرد و با فروتنی دور شد بیآنکه آسیبی بزند». (Brothers Karamazov 295) این البته نمونهایست از امر گشوده، یک (نا) ارتباط عرفانی بین حیوان و انسان.
در مقابل، فیگور کامل «غفلت اعظم»، [فیگور کاملِ] انسان صالحی با کلّهی حیوان، همان ابله معروف داستایوفسکی است، شاهزاده مویخکین، قهرمان ابله[۲۰](۱۸۶۹). مویخکین برای جماعتی از دوستانش، یک مادر و سه دختر، داستان بازیابی سلامتاش از سستی و خمودگی[۲۱] ذهنی ناشی از نقص شدید عقلانی[۲۲] را تعریف میکند:
من به طورکامل از این تاریکی بیدار شدم، در شامگاه بازل، هنگام ورود به سوئیس، و چیزی که مرا بیدار کرد صدای عرعر الاغی بود در بازار شهر. الاغ به من شوک خوفناکی وارد کرد و به عللی مرا از آن بسیار خوش آمد، و در عین حال چنان بود تو گویی هر چیزی در سرم ناگهان پاک و روشن شد. از آن زمان من ذرهای خوف ملایم از الاغها دارم. حتی گونهای همدلی میان ما در جریان است. (The Idiot 66).
در واکنش به این داستان دخترها میخندند، و مادر با نگاهی خشمگین به دخترانِ در حالِ خنده میگوید: «یک الاغ؟ عجیباً غریبا […]. هرچند در واقع چیز عجیب و غریبی در آن نیست، هر یک از ما به راحتی میتواند به عشق الاغی دچار گردد». (Ibid) مثالهایی از «غفلت اعظم» در داستایوفسکی همچون این موارد شبیهاند به قصد و نیت آگامبن در امر گشوده، ولی آنها از [ناحیهی] ایوان کارامازوف که خود قادر به معصومیت اخلاقی نیست نمیآیند. این ناتوانی، همانطور که در بالا اشاره شد، او را مستقیماً به سوی جنون میراند.
در مصاحبهای با لیبراسیون، آگامبن از کشفاش از فلسفهی هایدگر میگوید که «هر اثر بزرگی شامل عنصری از تاریکی و زهر است – که برایش همیشه پادزهری پیشنهاد نمیشود» و باز اعتراف میکند که «بنیامین برای من پادزهری[۲۳] بود که مجال داد از هایدگر جان به در برم» (Durantaye 7). از رهگذر آمیزهای از بازماندهی پسا-تاریخی کوژو از «هنر، عشق، بازی» (qtd in The Open 9) و عرفان یهودی بنیامین، آگامبن میکوشد به جای ماشین انسانشناختی الگویِ رستگاریبخشی برای انسان و حیوان پیش کشد. البته دعوتش از ایوان کارامازوف موضوع را تغییر میدهد. هرچند ایوان و آلیوشا در مقام فیگورهایی که به ترتیب حاکی از سلطه و صلحاند در مقابل یکدیگر نشانده شدهاند، نمیتوان فراموش کرد که ایوان همچنین برای الگویی از آشتی الهامگرفته از قصص نجاتبخش قرون وسطی و ابتدای دوره مدرن درباره بخشایش [حضرت] مریم میکوشد، مثلاً قضاوت دلسوزانهی مریم بسیار مقدس و باعنایت[۲۴] یا مادر خدا شاهد شکنجه هاست (Brothers Karamazov 247). همانند آگامبن، ایوان این صلح و آشتی را به مثابهی یک «جدایی بزرگ» مینگرد، آنگونه که در پایان «مفتش اعظم» دیده میشود. پایانِ شعر نمایانگر یک جدایی است بین مجریِ حکم و قربانی، همچون مسیح که در طول تکگوییِ مفتّش خاموش میماند، سپس برمیخیزد و گونهاش را میبوسد. مفتّش تکان خورده است، در را میگشاید، و او را به بیرون به درون شب هدایت میکند، ژستی که ظاهراً پیشفیگور[۲۵] «شبِ نجاتیافته»ی[۲۶] بنیامین است که به طور ضمنی در «امر گشوده»ی آگامبن حضور دارد. مجریِ حکم و قربانی یکدیگر را میبخشند و صلح میکنند. مسیح به راه خودش میرود حال آنکه مفتش اعظم پشت سرش میماند همراه با ساختار قدرتش که بی آنکه به چالش کشیده شده باشد به حال خود رها شده، شاید حتی [در این میان] متبرّک هم شده باشد. صلح و آشتی در تصور ایوان، اگر به موازات خوانش آگامبن از «شب نجات یافته»ی بنیامین قرائت شود، بُعدی اهریمنی دارد:
«شب نجاتیافته» نام این طبیعت است که به خودش بازگردانده شده است، که ویژگیاش، بر اساس یکی دیگر از پارههای بنیامین، ناپایدار است و ضرباهنگش خیر و سعادت.[۲۷] رستگاریِ مورد بحث در اینجا ناظر به هیچ امر ازدسترفتهای که باید بازیافته شود نیست، چیزی که فراموش شده و میبایست فرایادآورده شود؛ بلکه بیشتر ناظر است به امرِ ازدسترفته و فراموششدهی فینفسه- یعنی چیزی غیرقابل نجات. شب نجاتیافته نسبتی است با چیزی نجاتناپذیر. (The Open 82)
خوانش آگامبن اگر روی شعر ایوان کارامازوف به کار بسته شود حاکی از این است که «شب نجاتیافته» دوباره روی صحنه آوردن ایثارِ بازخریدنی مسیح که از دست رفته و فراموش شده و باید یادآوری شود نیست بلکه وارد کردنِ رابطهای بخشایشگرانه است با خودِ ناکامیِ مسیح در نجات یافتن و رستگاری، و مرگِ «غیر قابل نجات»اش به عنوان «حیاتِ برهنه». البته «شبِ نجاتیافته» همچنین تلویحاً در رابطهی بخشایشگرانهی خودِ مسیح با ماشینِ تفتیشِ رستگارنشدنی، قدرت حاکم، یا کلیسا، وجود دارد. بوسهی رهاییبخش مسیح بر گونهی مفتّش اعظم ترجمه میشود به یک مالیخولیا، عدمِ درگیری یأسآمیز و سرخورده [توهمزداییشده][۲۸]، یک «رابطهی چیرگییافته»[۲۹] میان آنها. تصادفی نیست که ایوان برای الگوی آشتیاش فرم یک شعر فلسفی را برمیگزیند، فرمی از افسانهی زیباشناختی، همانطور که آگامبن میتواند فرم جستار فلسفی را برای کتاب امر گشوده انتخاب کند. برای نویسندگانی چون بنیامین و آدورنو، جستار فلسفی قلمروی بود که در آن سوبژکتیویته میتوانست بدل به فرمی از مقاومت فردی در برابر نظام تمامیتخواه گردد، فرمی گشوده در عالیترین درجه؛ که سوژه در آن میتواند به روشی بازیگوشانه، نا-ابزاریکننده و نافراگیر [غیر جامع]، به ابژه نزدیک شود. جستار در مقام فرم پناهگاهی فراهم میکند برای آنهایی که میکوشند از قدرت خفگیآور موجبیت علّی سیستماتیک بگریزند. شعر فلسفی ایوان ذاتاً برسازندهی کوشش اوست برای بازخرید [گناهان] خویش از رهگذر بازماندهای غیردیالکتیکی از «هنر، عشق، و بازی»، آنسانکه کوژو، باتای و آگامبن سعی کردند اینها را در انتهای تاریخ تصور و تجسم کنند.
البته تلاش ایوان برای آشتی در افسانهی «مفتش اعظم» بلافاصله پس از فصل «عصیان» میآید، که در آن ایوان به طرزی رادیکال بشارت اشعیا را بر اساس رنج بازنخریدنی کودکان رد میکند. این دو فصل منطقاً به یکدیگر پیوستهاند به نحوی که تجانس دارد با همجواری هوموساکر و امر گشودهی آگامبن، یا مجاورت ماشینِ انسانشناختی با جداییِ عرفانی. فصل «عصیان» را میتوان به مثابهی مقدمه یا معرفی آن افسانه [مفتش اعظم] خواند. در این فصل، ایوان کودک را تصور میکند- قربانی خشونت ناموجه و غیرمعقول را- به سیاقی که به طرز مسحورکنندهای شبیه است به «حیات برهنه»ی آگامبن. کودک، به شکلی متناقضنما، نه انسان است نه حیوان، یا در آنِ واحد هر دوی آنهاست. ایوان به طور ویژهای داستانش را با بچّههای شکنجهدیده آغاز میکند همراه با استناد به شعر نکراسوف دربارهی اسبی که به شکلی بیرحمانه به دست صاحب مستش شلّاق «به چشمان سربزیر و نزارش»[۳۰] خورده (Brothers Karamazov 241) در جای دیگری ایوان میگوید «بچهها، در حالی که هنوز بچهاند، برای مثال تا سن هفت سالگی، از بزرگسالان به طور دردناکی دور و جدایند طوری که انگار موجوداتی متفاوت و از سرشتی دیگرند» (Brothers Karamazov 238). از این رو کودک از جهان بزرگسالان طرد شده است. کودکان در جهان داستایوفسکی به خاطر معصومیتشان بسیار به حیوانات نزدیکند، و همین آنها را خیلی راحت بدل به قربانی میکند. کودک هیچ حق و حقوق و هویت اجتماعیای از آنِ خودش ندارد، و تماماً زیر سایهی لطف و رهن پدر و مادرش است، و به همین علت در یکی از مثالهای ایوان، دادگاه والدینی را که دختر جوانشان را به خاطر شور و شر و تب و تاب تربیتیشان میکشند میبخشد. این رنجِ نا-ایثارگونه و بازنخریدنی دلیل این است که چرا ایوان هر طرح و برنامهی ایجابیای در باب آشتی در «زندگی واقعی» را طرد میکند. داستایوفسکی طرد و انکار عصیانگرانهی ایوان از هر آشتیای در «زندگی واقعی» را در تقابل مینشاند با کوششاش برای صلح و آشتی از خلال افسانهای زیباشناختی یا جستارهای فلسفی، به عنوان فیگور یک وصلهی ناجور مخالفخوان[۳۱].
۴. آشتی و ناخرسندیهای آن
ستیز بین میل ایوان کارامازوف به آشتی اشعیایی و عجزش در پذیرش آن، در فرا-متن فلسفی آگامبن از نو نمودار میشود. علیه پسزمینهی ستیز ایوان، فیگور آشتیجویانهی «غفلت اعظم» آگامبن در امر گشوده به مثابهی واکنشی به هوموساکر نشانگر ممارست مشابهی است در زمینهی ارادهی خیر فلسفی. آگامبن مثالی از امر گشوده به ما پیشنهاد میکند، یا [مثالی] از کاهلی/ ناکُنشوری در نقاشی تیتیان[۳۲]: زن زیبای جوان و شبان[۳۳]، در مقام عزیمتی حساب شده از مضمون هوموساکر. آن تصویری است از یک زوج عاشق نومید ولی آشتیکرده در وضعیت صلح پس از جماع، همراه با بزی گستاخ که در پسزمینهی تصویر آرام مشغول چریدن است. البته زنِ زیبایِ جوانِ شهوتانگیزِ نقاشی رویِ پوستِ یوزپلنگ لمیده است. آگامبن از شعف و سعادت[۳۴] بز حرف میزند، حیوانی که سرانجام مردم او را تنها رها میکنند، به عنوان نشانهای از آشتی، یا گشودگی بین طبیعت حیوان و انسان. برای پوست یوزپلنگ، او چیزی پیشنهاد نمیکند مگر شرحی مبتنی بر تاریخ هنر به این مضمون که این «یک نماد سنتی از بالهوسی[۳۵] و لیبیدو» است (The Open 85) که اینک فرونشانده شده است.
پوست یوزپلنگ را همچنین میتوان به مثابهی ردّپای مستقیمی از قساوت، شکنجه و کشتار یک جانور تفسیر کرد، که بر اساس آن، ارضای رهاییبخش میل جنسی عملاً و در واقع حاصل شده است. با این یادآوری خاموش، «حیات برهنه» همچنان حتی در پروژهی آشتیجویانهی امر گشوده حضور دارد، و آن را درست همچون عصیان ایوان تسخیر میکند. (۲) بنابراین پوستِ کشیدهشده رویِ زمین میتواند از آنِ خود یوزپلنگی باشد که گمان میرفت در بشارت اشعیا در پایین پای بچه میآرامد؛ در عوض، آن بهای «غفلت اعظم» را میپردازد. حیوانِ دباغیشده در واقع شبیه است به کودکِ شکنجهشدهی کارامازوف. ایوان با مقایسهی رنج کودک با بشارت اشعیا نتیجهی زیر را میگیرد:
من هماهنگی نمیخواهم، از سر عشق به بشر آن را نمیخواهم. من میخواهم در کنار رنج بیپاسخ و مقابله بهمثلنشده بمانم. بیشتر میخواهم با رنجِ بدونِجوابمانده و تلافینشده و خشم خاموشنشدهام بمانم، حتی اگر بر خطا باشم. اینها به کنار، آنها هماهنگی را بیش از حد ارج نهادهاند، ما توان آن را نداریم که برایش چنان بهای گزافی بپردازیم. و بنابراین باید بلیطم را به شتاب پس دهم. و این وظیفهی من است، اگر فقط به عنوان انسانی امین، آن را تا آنجا که امکان دارد زودتر از وقتش پس دهم. […] نه اینکه من خدا را قبول نداشته باشم آلیوشا، من فقط با احترام بلیط را به او برمیگردانم. (Brothers Karamazov 245).
این کلمات ایوان کارامازوف معمولاً به مثابهی یکی از مشهورترین اعلامیههای اخلاقی در ادبیات جهان نقل شده است. در واکنش به این اعلامیه است که آلیوشا میگوید «این عصیان است».
معکوس کردن پاسخ مشهور ایوان کارامازوف به بشارت اشعیا توسط آگامبن، امر گشوده را به عنوان کوششی فکری تحتِ رانهی یک خود-بهپرسشگیریِ پویا و همخو و هممشرب با کاراکتر داستایوفسکی آشکار میکند. همانطور که آنتونیو نگری در مرورش بر وضعیت استثنائی (۲۰۰۳) آگامبن اشاره میکند، «چگونه ممکن است کسی مثل آگامبن که همیشه در توصیفات پدیدهشناختیاش مرگ را در ذهن خود حمل کرده، به نحوی ایجابی ایدهی رستگاری را تأویل کند؟ بر این پروژه است که مسیر تئوریک آگامبن به طرز روزافزونی شوکها و تکانهایی[۳۶] بدیهی عرضه میکند». یکی از آن شوکها و تکانها عبارت است از تلاش فیلسوف برای تفکر رستگاریبخش «هنر، عشق و بازی» در مقام پاسخی شاعرانه به حقایق هولناک. آن البته راه خود را از خلال جستجوی اخلاق ناهمساز و مخالفخوان ایوان هموار میکند و شکل میدهد. کوششِ بهطرز ریشهای ناکامماندهی ایوان کارامازوف برای صلح و آشتی، برسازندهی معنای درونی و زیرینِ[۳۷] نیرومندی است برای امر گشوده، به بیان خود آگامبن، «امر ناگفته»ی آن (Kingdom and Glory 7) . یارگیریِ ایوان توسط آگامبن به عنوان متحدِ پروژهی آشتیجویانه، باعث میشود که عصیان ایوان هر چه قدرتمندتر در بهشت جُستاروار امر گشوده پژواک یابد، با دادن بُعد اخلاقی آشناغریباش[۳۸] به کتاب.
یادداشتها
۱. در یک سری کتاب که پس از هوموساکر درآمد، آگامبن بررسی نظاممندی از پیشفرضهای الهیاتی قدرت غربی را اجرا و هدایت کرد. پردهبرداری از درهمتافتگیِ نظریهی سیاسی و اخلاقیِ غربی با آداب و شعائر و نهادهای کلیسای کاتولیک در مثلاً تقدیس زبان[۳۹] (۲۰۱۰)، سلطنت و جلال[۴۰] (۲۰۱۱) و opus dei: دیرینهشناسی وظیفه (۲۰۱۳)، میتواند به عنوان روشنسازی آزمایشِ ذهنیِ ایوان کارامازوف تفسیر شود که در آن کلیدِ قدرتِ تمامیتطلب در استقبالِ ایدئولوژیک کلیسا از دولت نهفته است.
۲. در «به تصویر کشیدن امر موعودباورانه: آگامبن و زن زیبای جوان و شبان تیتیان»، پائولو پالادینو به فیگورِ سرکوب دیگری از «حیات برهنه» در تفسیر آگامبن از نقاشی تیتیان اشاره میکند. بحث او این است که برداشت آگامبن از «حیات برهنه»، در تصویرِ رستگاریبخشِ به لحاظِ جنسی ارضاءشده یا «عشاقِ تخلیهشده»[۴۱]، تلویحاً حیّ و حاضر است، [و] بر آن غلبه نشده است. (۹۶)
پینوشتها
[۱] Rebellion: A Note on Agamben’s
Reception of Dostoevsky in The Open
[2] Theriomorphous: در برابر anthropomorphic (م)
[۳] Reconciliation
[4] anthropological machine
[5] caesurae
[6] Benjamin ex machina: این اصطلاح به سیاق اصطلاح یونانی خدا از ماشین یا خدا از دستگاه ساخته شده که در اصل به هنرهای نمایشی یونان باستان مربوط میشود، وقتی ناگهان قدرتی خدایی و امدادی غیبی خارج از صحنه نمایش به یاری کاراکتر نمایش میآید. در اینجا منظور این است که آگاتمبن هم در فصل پایانی کتاب ناکهان پای بنیامین را به کتاب باز میکند. (م)
[۷]désoeuvrement
[8] inoperativity
[9] disentanglement
[10] Sovereign Power
[11] Great Ignorance
[12] hygienic
[13] meta-text
[14] در ترجمهی فارسی: آلیوشا فریاد زد: «خدا نکند!» ایوان با زهرخند، […] به زمزمه گفت: «چرا خدا نکند؟ یک افعی، افعی دیگری را میخورد. و هر دو هم حقشان است.» (برادران کارامازوف، فئودور داستایوفسکی، ترجمه صالح حسینی، جلد اول، انتشارات ناهید، چاپ ششم، ۱۳۸۴، صفحه ۲۰۱)
[۱۵] در ترجمهی فارسی: «برادر، بگذار یک چیز دیگر را هم بپرسم: کسی حق دارد به دیگران نگاه کند و تصمم بگیرد کدام یک سزاوار زیستن است؟ (منبع قبلی، صفحه ۲۰۴)
[۱۶] به نقل از ترجمه فارسی، صالح حسینی، صفحات ۵-۲۰۴
[۱۷] Thomas Wall
[18] Dilemma: قیاس دوحدّی، تنگنا، مخمصه، دوراهی و … (م)
[۱۹] Sergius Radonezh
[20] The Idiot
[21] torpor
[22] Idiocy: بی خردی، پخمگی، کانایی (در روانشناسی) و … (م)
[۲۳] antidote
[24] Le bon jugement de la tres sainte et gracieeus vierge marie
[25] prefigure
[26] saved night
[27] beatitude
[28] disenchanted
[29] mastered relation
[30] meek
[31] dissonance
[32] Titian
[33] The Nymph and the Shepherd
[34] bliss
[35] wantonness
[36] jolt
[37] subtext
[38] uncanny
[39] The Sacrament of Language
[40] The Kingdom and the Glory
[41] evacuated