مارکسِ دموکرات
دموکراسی رادیکال: اتیین بالیبار در اولین فصل کتابش، فلسفهی مارکس، به بذر ایدهی «دموکراسی رادیکال» در «یادداشتهای انتقادی ۱۸۴۴، نوشتهشده در حاشیهی فلسفه حق هگل» اشاره میکند، ایدهای که به عقیدهی او در مقالههای «موقعیتمند» مارکس تحتتأثیر تجارب انقلابی ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱، یا در مباحثات درونی «انجمن بینالمللی کارگران» (بینالملل اول) بسط یافته است. اما بالیبار در کتابش چندان به این بذر اولیه در «نقد فلسفهی حق هگل » نمیپردازد. فرانک فیشبک در بخشی از فصل دوم کتاب خود، فلسفههای مارکس، به زبانی دقیق، روشن و ساده، شرحی از طرح مقدماتی «دموکراسی رادیکال» در نقد مارکس به فلسفهی حق هگل عرضه کرده است. متن پیش رو ترجمهی همین بخش است: «Marx démocrate». فیشبک به الهامی که مارکس در نقد خود به هگل از فوئرباخ گرفته است اشاره کرده، اما به اندازهی کافی به فاصلهی مارکس از فوئرباخ تأکید نورزیده است. از نظر مارکس «بیگانگی» بیشتر به دولت مربوط میشود تا مذهب. به تعبیر او مشکل «نه فقط دولت مذهبی»، بلکه «خود دولت» است. بنابراین، با نقد مذهب و تلاش برای سکولاریزاسیونِ دولت، مناسباتی که در قالب دولت «بتواره» شدهاند دستنخورده باقی میمانند. بنابراین، نقد را باید رادیکالتر کرد و بهجای نقد مذهب، رابطهی جامعه و دولت را نشانه گرفت؛ گفتار مذهبی صرفا شیوهای از بازتولید مناسبات اجتماعی است و اگر دولتی این گفتار را کنار بگذارد و با اعلام جدایی دین و دولت، سکولار شود، شیوهی دیگری برای بازتولید مناسبات اجتماعی بالفعل پیدا خواهد کرد). تفاوت دوم مارکس با فوئرباخ به مفهوم «انسان» مربوط میشود و البته رابطهای نزدیک با تفاوت نخست دارد. آنجا که مارکس مینویسد «انسان را قانون به وجود نمیآورد، بلکه انسان قانون را به وجود میآورد»، برای درک منظور او از «انسان» باید به به ششمین تز او در «تزهایی دربارهی فوئرباخ» رجوع کرد، جایی که توضیح میدهد «ذات انسان» نه انتزاعی مندرج درون هر فرد منزوی، بلکه «مجموع روابط اجتماعی» است.
دریافت فایل صوتی «مارکس دموکرات» نوشتهی فرانک فیشبک